معنی وا گویه
حل جدول
دوباره گفتن
لغت نامه دهخدا
گویه. [ی َ / ی ِ] (اِمص) اسم مصدر از گفتن (گوی + هََ علامت اسم مصدر) به معنی گفتن باشد. (از انجمن آرا).
- واگویه کردن، بازگو کردن حرف. (انجمن آرا).
گویه. [ی َ / ی ِ] (اِ) به معنی غار باشد و آن گوی و شکافی است که در کوهها بهم رسد و بیشتر مردم فقیر در آنجا بسر برند. (برهان). پناه جای در کوه. (ناظم الاطباء). گاباره. (برهان) (آنندراج).
وا
وا. (ص) گشاده. باز:
مغان گشاده در فیض و بسته در مرتاض
که باد وا همه درهای فیض بر فیاض.
آصفی.
وا. (اِ) در کلمه ٔ «اوروا» و «خشک وا» معنی خاص دارد شاید به معنی آرد یعنی دقیق الحنطه و غیره باشد.
وا. (اِ) به معنی پا: چاروا. چاروای. || با. ابا. به معنی آش یا مرادف باج (معرب)، در تحفه به معنی با آمده که ابا نیز گویند که آش باشد چون سکبا - سکوا. کبروا - کبربا. شوربا -شوروا. ماست با - ماست وا. شیربا - شیروا. سپیدوا. برغست وا. پیه وا (ثربیه). (لغتنامه ٔ اسدی):
ز ده گونه ریچال و ده گونه وا
گلوبندکی هر یکی را سزا.
ابوشکور.
شیخ گفت «ای اصحابنا! بخورید که امشب خواجه وای ِ حسن می خورید!.» (اسرارالتوحید چ محمدرضا شفیعی کدکنی، ص 197). || و در صحاح الفرس آمده نوعی از طعام را گویند به انفراد مانند ناروا و دوغ وا و گندم وا و جمعش واهابود و عرب باجات گویند چه واحدش باج بود. در مثال شورباج و اسفندباج و امثال آن:
گرت نزهت همی باید بصحرای قناعت شو
که آنجا باغ در باغ است و خوان در خوان و وا در وا.
سنائی.
وا. (ص) به معنی دور بنظر آمده است که نقیض نزدیک باشد. (برهان).
گویش مازندرانی
گوه چوب کوچک و تراشیده که در شکاف و درز چوبها فرو برند و بر...
مترادف و متضاد زبان فارسی
گوی، شکافکوه، شکفت، غار
فرهنگ فارسی هوشیار
(اسم) گفتن.
فرهنگ فارسی آزاد
وا، حرف ندا و مختص به نُدبَه مثل وا محمدا، وا معتصِماه، وا شریعتا،
وا، حرف عجب چه در حسرت و چه در مسرّت به معانی ای دریغ، ای افسوس، ای خوشا، مانند وا اسفا، واویلا، واطوبی، واشَوقا، وا فرحا و غیره..،
فرهنگ معین
(اِ.) = با. ابا. وا: آش.
(پش.) پیش از فعل آید به معنای ذیل: الف - به معنی «باز» تجدید و دوبارگی را رساند: وا آمدن. ب - به معنی «باز»، «گشاده » و مانند آن: واکردن. ج - به معنی «به » به جهت تاکید: وا ایستادن، واشدن.
فرهنگ عمید
باز، گشوده،
* وا کردن: (مصدر متعدی) [عامیانه] باز کردن، گشودن،
معادل ابجد
48